یک دنیای غیر حقیقی .
ساکت نشسته ام .
تلفن همراه را از توی جیبم در می آورم و دستم را می کشم روی صفحه تا قفلش را باز کنم .
صدای آشنای باز شدن صفحه را که می شنوم ، دوباره خاموشش می کنم و میگذارمش کنار دستم !
به من می گویند : داری عمرت را می سوزانی پای این زندگی ..
این گوشی لعنتی را بینداز کنار و از توانایی هایی که داری استفاده کن !
اینقدر غیر حقیقی زندگی کردن برای عادی شده است که حتی میتوانم با یک سری آیکون مسخره دیگری را از احوالم آگاه کنم ..
و بگویم که امروز خوشحالم ..
یا حالا غمگین می نمایم .
در حالیکه حس می کنم دنیای من فقط در صورتک هایی خلاصه شده که دیگر دارند حالم را بهم می زنند .
پس من چه زمانی حق دارم تا یاد بگیرم که باید حرف زد.؟!
بدون هیچ یک از آن شکلک ها ..
پ.ن :
بیشتر از هر وقت دیگری از سلام و احوال پرسی های این دنیای غیر حقیقی خسته ام ..
یک کسی هم باید باشد که بیاید روبرویم بنشیند ...
زل بزند در چشم هایم و بگوید : حالا بگو چی شده .؟!
و من به جای منتظر ماندن برای is typing ... ها ، بهش نگاه کنم و بگویم : راستش ..
و سعی کنم به جای لمس کردن صفحه گوشی برای چیدن حروف در کنار هم ، با او با صحبت کنم .
جلوی چشمانم .. و من به او خیره باشم .. نه به تلفن همراه که مدت هاست توی دستم گرفته ام ..
دنیای حقیقی خودمان چیز دیگریست ..
حتی دلتنگ مدادهای توی دستم ..
صدای خش خش نوشتن روی کاغذ باشد و صدای ذهنم که با زدن حرف های ناگفته اش کاغذ سفید را سیاه میکند .
و من گمان می کنم که از فواید دنیای غیر حقیقی اینست که بیان احساسات برایت آسان تر می شود ..
لحظه هایی که دارند در میان سختی صدای حاصل از ضرابات انگشتان من روی کیبورد نابود می شوند، اندیشه هایم را به باده فراموشی می سپارند .
و من در حال گمان کردنم ..